سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خونه باغ
*خونه باغ از نظر من جاییه که ادم اونجا میتونه آرامش داشته باشه وخودش رو تغیر بده وبه سمت پیشرفت وخوشبخت تر بودن پیش بره .برای همین اسم اینجارو گذاشتم خونه باغ تا جایی باشه برای آرامش وپیشرفت.* 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

سلام به همه عزیزاییی که تا امروز همراهیم میکردندالبته نه با نظراتشون توی وب بلکه با پیاماشون به صورت اس ام اس!!!

خیلیاشون گفته بودند یکم از خودم وخصوصیات اخلاقیم بگم ....

من کیمیا هستم 19 سالمه روانشناسی میخونم(عاشق رشته ام هستم)تاجایی که اگه یه نفر

برام پیامای منفی بده سریع براش پیام میدم عزیزم نه دیگه از این پیام ها برای من بفرست نه خودت بخون....

بعد من بچه اولم....خیلی حساس وزود رنج بودم...ولی الان فقط حساس هستم که البته اونم به شخصی که

مقابلمه بستگی داره..

دیگه اینکه وقتی خیلی ناراحت هم باشم میخندم و شادی میکنم...چون عقیده دارم اگه به ناراحتیم فکر کنم بد

تر میشه وناراحتی های دیگه رو به دنبالش برام میاره....

در کل آدم مهربونیم:دی....عاشق کمک کردن به بقیه ام تاجایی که بعضی وقتا یادم میره خودم هم نیاز به کمک دارم:)

واین بود خلاصه ای از اخلاقیات من:)

---- - --- --- -- -- -- -- - - -- - -

اما بریم سر اصل مطلب وعنوان فید که البته با چیزایی که اون بالاگفتم مرتبطه

 

من از روزی که به دنیا اومد تا الان که شما افتخار آشنایی بامن رو دارید!!:دی  با مادر بزرگم(مادر پدرم)زندگی میکردیم..

یادم میاد بچگی خیلی دوسش داشتم وهمش هرجا میرفت دنبالش مرفتم و کلی خوش میگذروندم.....

ولی از وقتی رفتم توی سن15 سالگی دیگه از بودن در کنارش خوشحال نبودم..همیشه یه جورایی احساس میکرم مزاحمه!

بلاهای زیادی سرمون داد و کارایی کرد که اصلا فکر ش هم آزار تون میده...(وشما هم شاید با من هم نظر بشید )

خلاصه اینکه درگوشی بهتون بگم که من نه مادر بزرگم رو ونه عمو هام رو حلال نمیکنم:(:)

البته الان این فکرو میکنم 100 در100 جلو تر که بریم شاید حلالشون کردم آخه میدونین اونا روزای خوش جوونی منو خراب کردن...

درحالی که خودشون وبچه هاشون.....بماند اینارو گفتم که برم سر اصل فید:

خدایا شکرت ....

گاهی که خیلی دلم میگیره وناراحت وعصبانی میشم پیش خودم میگم خدایا واقعا حکیمی وعظیم....

منو اینهمه سال اینجا نگه داشتی تا تحملم رو زیاد کنی وتجربه ام رو ببری بالا..وکم کم بفرستیم طرف روانشناسی و....

خلاصه گاهی اینقدر به این فکر میکنم که اصلا گریه ام میگیره وگاهی از ناشکری هایی که میکردم

(مثلا چرا از این همه آدم فقط ما باید این باشه وضع زندگیمون و...) پشیمون میشم..

خداخوب میدونست که من اگه بخوام یه کسی بشم که بقیه کمک کنم نیاز به تجربه دارم واینکه خودم باید

در واقعیت خیلی از اون رنج هارو کشیده باشم تا بتونم مشکل مردم رو حل کنم...تازه یه چیز دیگه که فهمیدم

وبابتش هزار بار خدارا شکر میکنم اینه که ... من وقتی یه کسی میاد واز مشکلات براش حرف میزنه وکمک میخواد

هیچ وقت این انرژی منفیش روی من تاثیری نداره وسریع فراموشم میشه..واین یه حسنه برای یه روانشناس آینده! .

من برای این حسن خدا رو شکر میکنم.

گاهی اوقات که دوستام ودخترای فامیل برام درد ودل میکنن ومن راه حل بهشون میگم ...فکر میکنن دارم

شعار میدم ومن مجبور میشم مثال هایی از زندگی خودم و دوستان راطرافیانم رو براشون بیارم.....البته بدون ذکر نام شخص:)

ولی خدارو شکر الان دیگه همشون منو شناختن ومیدونن که من اگه خودم چیزی تو تجربه نکرده باشم حرفی نمیزنم....

 

پ.ن:اینا رو خواهشا حمل بر خودستایی نذارین...

بنده اینا رو گفتم بنا به دلایل شخصی و سوءتفاهم هایی که گاهی توی این محیط پیش میاد..

 


[ یکشنبه 91/11/1 ] [ 5:33 عصر ] [ کیمیا ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

به همه خوش آمد میگم.من دانشجوی رشته روان شناسی هستم....عاشق این رشته ام ...دلم میخواد اگه سوالی دارین بپرسین منم از استاد ها ومشاورین میپرسم وجواب میدم تا هم به من کمک بشه وهم به شما ...امیدوارم اینجا بهتون خوش بگذره...شاد وخوشبخت باشید..
لینک های ویژه
امکانات وب


بازدید امروز: 81
بازدید دیروز: 40
کل بازدیدها: 117010

صدایاب