سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خونه باغ
*خونه باغ از نظر من جاییه که ادم اونجا میتونه آرامش داشته باشه وخودش رو تغیر بده وبه سمت پیشرفت وخوشبخت تر بودن پیش بره .برای همین اسم اینجارو گذاشتم خونه باغ تا جایی باشه برای آرامش وپیشرفت.* 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

همون طور که مستحضر هستین دیشب باز تشریف آوردن برای صحبت واین حرفا...

کلی خندیدم خیلی خنده‌دار. وبعدشم کلی.....وااااایبزارین تعریف کنم براتون شما هم بخندید (البته شاید )...

تا اومدن پسره سرش رو هم بالا نکرد ببینه چی شده کجا اومده بیچاره مونده بود ....(اینارو همش از تو قیافه اش خوندما!!)

یکم که نشتن اجازه گرفتیم بریم صحبت کنیمشرمنده

رسیدیم توی حیاط با کلی ترس ولرز پرسید پس اون حرفا که پریشب گفتید چی بود ؟

مگه نگفتید اگه از جوابم راضی بودید حرف میزنیم واگه نه شمارو به خیر ما رو به سلامت....

زیر پوستی ترکیده بودم از خنده ...خیلی خنده‌دار گفتم خب همینطور هم شد ولی بقیه اصرار داشتن یه جلسه دیگه باهم صحبت کنیم..

تا اینو گفتم انگار یه سطل آب یخ ریختن رو سر یارو...!

گفتم :چطوره امشب شما شروع کنین؟

یکم مکث کرد ..یه نگاه توام با شرمی انداخت وگفت شما بپرسین من جواب میدم؟

منم از خدا خواستهچشمک

اول ازش پرسیدم :خودتون وخانوادتون رو از دیدگاه خودتون معرفی کنین ؟با جزئیات اخلاقی!

همه را توضضیح داد رسید به خودش گفت بگم؟  (تو دلم گفت پ نه پ همه را گفتی تا به اصل کاری رسید تا زه میپرسی بگمعصبانی شدم!)

گفتم بفرمایید لطفا!

گفت مهندسی صنایع خوندم...فوق لیسانس دارم چندجا برا کار ثبت نام کردم...خونه دارم .... ماشین هم دارم...

تنهابدی اخلاقمم اینه که خیلی صبورم! و.....

هیچی دیگه خلاصه یه سری سوال ازش پرسیدم...برعکس شب اول که نیشش باز بود دیشب خیلی جدی برخورد کرد

وعین یه پسر دم بخت جواب داد پوزخند

سوالای من که تموم شد گفتم شما سوالی ندارین؟

گفت چرا البته اگه اجازه بدید؟  ...گفتم بفرمایید!

پرسید:میشه شما هم از اخلاقیاتتون بگید؟

- منم صبور هستم ولی نه خیلی...خیلی زیاد حساس هستم به کوچکترین حرفی از جانب همسر آینده ام

که دوست نداشته باشم ازش بشنوم ناراحت میشم.... خیلی دلرحم هستم...تحمل ندارم کسی ازم ناراحت بشه...

کم حرف هستم .... گشتن رو دوست دارم.... و......

پرسید:از همسر آیندتون چه انتظاری دارید؟

- من فقط صداقت میخوام و آرامش در عینئ اینکه کاری بکنه که من بهش افتخار کنم و اعتماد در این صورت

هیچ مشکلی پیدا نخواهیم کرد...

گفت حالا که حرف از صداقت زدید من همین الان باید به شما یه چیزی بگم!!!!

یهو جا خوردم گفتم یعنی چی میخواد بگه؟ترسیدم

گفتم بفرمایید:...

گفت:من دیسک کمر دارم ... من باید اینارو بهتون میگفتم واین شمایید که با این شرایط میتونین

منو قبول کنین ویا ..... گفتم دیگه حرفی نیست؟...سرش رو تکون داد ...گفت بریم دیگه..... گفتم شما برین من میام......

سخت گیر کرده بودم بین اونهمه خوبی یهو این صداقته چی شد این وسط.....

تو خودم بودم مامانم اومد گفت رفتن..... ومن بهشون گفتم خبرتون میکنیم....

 


[ جمعه 91/6/3 ] [ 3:9 عصر ] [ کیمیا ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

به همه خوش آمد میگم.من دانشجوی رشته روان شناسی هستم....عاشق این رشته ام ...دلم میخواد اگه سوالی دارین بپرسین منم از استاد ها ومشاورین میپرسم وجواب میدم تا هم به من کمک بشه وهم به شما ...امیدوارم اینجا بهتون خوش بگذره...شاد وخوشبخت باشید..
لینک های ویژه
امکانات وب


بازدید امروز: 32
بازدید دیروز: 82
کل بازدیدها: 117043

صدایاب